برگشتنی دو تا تیکه کیک از درمان گرفتم بلکه تلخی این هفته رو بزداید (!) . تلخی زندگی رو کیکای کدوش شیرینی فروشی میزدایه؟
زندگی سخته . زندگی سخت میگیره . زندگی سخت می گذره .
اینو مدت زیادی نیست که فهمیدم. با گوشت استخون فهمیدم نه تئوری وار از زبون آدما.
من تو کتم نمیره که همکلاسی بنگلادشی من باید هفته ای شصت ساعت کار کنه از قرار ساعتی دو یورو (دستمزد کارگر ساده ساعتی ده یورو است ) برای اینکه بتونه اینجا زندگی کنه. از وقتی اینو فهمیدم نمی تونم تو صورتش نگاه کنم .
یا میشی . کسی که تو کشور خودش استاد دانشگاست ، آرتیسته ، مجبوره بیاد اینجا ، رو کاناپه ی خونه ی یه فامیل دور بخوابه ، حتی یه لپتاپ نداشته باشه که با فراغ بال ایمیلاش چک کنه و دم رفتن هم حقوق یه روزشو تو مترو بزنن. (حقوق یه روز کسی که حتی آخر هفته هم کار می کرد )
واقعا هنوزم آدمایی هستن که فکر می کنن خدایی هست ؟ وتازه رحمان و بخشنده واینا هم هست؟
اگرم آفریننده ای اون بالا باشه به چشم من شکنجه گری که از رنج مخلوقاتش لذت میبره….
پ.ن. بعد من برای یه امتحان ساده چه بلوایی به پا کرده بودم . :|
هوم پارسال باید قیافه منو میدیدی از حفره فاصله طبقاتی اینجا خل شده بودم. حالا مفصله…. ولی راستی حقوق کارگر ساده اینجا از ساعتی ۶ یورو به بالاست. اون حتما سیاه کار میکرده و رئیسش هم دیگه خیییییییییییلی نامرد بوده …
آره سیاه کار می کنه . . ساعتی دو یورو
ا من اشتباه خونده بودم ده رو دو خونده بودم ساری
عزیزم …
نبینم غمگین باشی ، غصه بخوری …
من هنوزم صورت تو رو شاد شاد می بینم …