بایگانی ماهانه: آوریل 2012

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد…

نشسته ام گوشه ی آشپزخانه . وظیفه ام اینست ساکتیت را حفظ کنم بعضی ها درس بخوانند . سقف دهنم به شدت سوخته . عذابناکم. فردا باید برم سر کار بعد یه هفته. خوبیش این که بئاته خودش نیست . چرتیش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزمره ها | 5 دیدگاه

یک تار موی سفید دارم . از دیشب …

تکه سنگ عباس قادری (!) را گذاشته ام  روی تکرار، نشسته ام در آشپزخانه منتظر : برنجها  قل بخورند ، لوبیا پلویشان کنم . خسته ام . مدرسه بوده ام ، کار بوده ام ، خرید رفته ایم ، ظرف … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزمره ها | 2 دیدگاه

به زعم بنده بهشت یعنی دریانی

نزدیکمان یک مغازه ی ایرانی افغانی باز شده . ذوق مرگم برم ببینم خوردنی از ایران چی دارد.  چی ها دارد یعنی؟

نوشته‌شده در آشپزخانه | 6 دیدگاه

آسمان عاطفه ندارد…

یک غم کمرنگی دارم ته قلبم. پوشانده ، نمی رود. غمم منشا ء دارد. یکیش اینست که کسی را ندارم برم بنشینمش بگویم غم دارم. اتاق کسی نیست که پناهگاه هرازگاهی باشد. یکی دیگش اینست که به ارزوهام نمی رسم هی … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزمره ها | دیدگاهی بنویسید

امروز روز سوم تعطیلات است.

دو روز اول را سر کار بودم و امروز هم که روز سوم باشد گرفتار غبار روبی از خانه. حالا اما خانه تمیز است .هفت سین مان را بالاخره جمع کردم ، سبزه اش را هم ریختم دور (در هیچکداممان … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در در هم | دیدگاهی بنویسید